آشفته بودم. آشفته هستم. جای فقدان معنا کم است. رفتم حمام به صدای سوت کشیدن گوش هایم فکر کردم. به حرکت قطرات آب بر روی جسمم. به کاشی نگاه کردم، باید تهی میشد، باید میترسیدم ، نشد و نترسیدم. و از این نترسیدن و منجمد نشدن ، ترسیدم. جلوی آینه رفتم به آسمان تیره و کدر چشم هایم نگاه کردم ، باید از معنا خالی میشد ، نشد. باید رشته ی فکرهای پوچ را میگرفتم ، میکشیدم بیرون در اسید حل میکردم. سردرد تمام نشونده را میگرفتم و با آن بمب میساختم و جایی زیر تخت جاساز میکردم 

نشسته ام در تاریکی اتاق، wrong را پلی کرده ام.there's something wrong with me.

دارم مرعوب میشوم اما هنوز از شر معنا خلاص نشده ام. نمیدانم کی طلب سطح کرده بودم که اینچنین در دامانم انداخته.

Tooo wrrrrrroooonggg

.

کاش حل شوم. کاش کسی مرا در اسید حل کند. کاش از درد سرشار شوم.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها