دارم سعی میکنم که بتوانم کمی فکر کنم و کمی بیش از ماهی قرمزهای تنگ حواسم را جمع کنم. برای خودم جالب است که هرچندوقت یک بار حس میکنم که: "دیگه دارم میزنم جاده خاکی". 

و فکر میکنم مشکل همینجاست. که هنوز نمیتوانم درست 'فکر کنم'.

و حس میکنم که هنوز باید بیشتر به درون فرو بروم. و هنوز زود است. هنوز زود است. برای بیرون آمدن. 

حس میکنم وقت فروریختن است و من این نشانه هارا خوب می شناسم. اما همانطور که گفته بودم، می توانم با پازل های مختلفی ادامه دهم. فرو ریختن و شکل گیری، فروریختن و شکل گیری، فروریختن و.

دراین لحظه تنها چیزی که میخواهم این است که بتوانم کمی 'فکر کنم'. کمی بیش از ماهی قرمزهای تنگ.

فقط قبلش به من بگو، کی یاد گرفتی رسوب هایت را با اسید حل کنی؟

I'm Weightless again,

Just before the shadows

fall like a leaf in the wind.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها